عيد غدير خم مبارك

 

دوست


هر چه کردم به ره عشق وفا بود ، وفا

وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا

شربت من ز کف یار الم بود ، الم

قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا

خوشي هاي دل


و از خوشی های روزگار همین بس
 
که در هر ساعت از شبانه روز که دلت خواست
 
به کسی زنگ بزنی و او بی درنگ گوشی را بردارد
 
و بگوید "سلام، جان ِ دل !! "
 
که بدانی مزاحم نیستی...
 
که اصلا انگار منتظر زنگ ت بوده

من و اين زندگي

غيــرقـابــل پيش بينــي بـاش !
 
مــن هر چه را در زندگي ام
 
پيش بينــي كـــردم ،
 
بــرعكس از آب در آمــد !!!

برایت رویاهایی آرزو می‌کنم تمام نشدنی....

برایت رویاهایی آرزو می‌کنم تمام نشدنی و آرزوهایی پرشور که از میانشان چندتایی برآورده شود! برایت آرزو می‌کنم که دوست داشته باشی آنچه را که باید دوست بداری. و فراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی. برایت شوق آرزو میکنم، آرامش آرزو میکنم، برایت آرزو می‌کنم که با آواز پرندگان بیدار شوی و با خنده‌ی کودکان. برایت آرزو می‌کنم دوام بیاوری در رکود، بی‌تفاوتی و ناپاکی روزگار. بخصوص برایت آرزو می‌کنم که خودت باشی... عشقت را پنهان میڪنـی ڪه زنانگیت خـدشه دار نَشـود . اخــــم میڪنـی ڪه مهربآنیت را پنهـــــان ڪنی، مـــــرا \\\\\\\" شُمــآ \\\\\\\" خطاب میكی ڪه هوايـــي نشوم. امـــا نمــیـدانـی ! نمـیـدانی ڪه چقـدر ایــن هـا به تـو مي آینـد ! ... ... ...

افسوس.....

خیلی سخته به خاطر کسی که دوستش داری

همه چیز رو از سر راهت خط بزنی

بعد بفهمی

خودت تو لیستی بودی

که اون به خاطر یکی دیگه خطت زده...

 

افسوس!

یه وقتایی بی صدا و بی نگاه حرف بزنین

وقتی دستت تو دست عشقته و آروم یه فشار کوچیک به دستت میده ...

بی تفاوت ازین فشار رد نشیا

داره باهات حرف میزنه

...

میگه دوست داره!

میگه هوات و داره!

میگه حواست به من باشه!

میگه حواسش بهت هس!

میگه تنها نیستیا!

میگه....

تو هم همینجور که دستت تو دستشه

آروم انگشت شصتت و بکش رو انگشتاش...

love

آري

آري آغاز دوست داشتن است

گر چه پايان راه نا پيداست

من دگر به  پايان نينديشم

گه همين دوست داشتن زيباست

تو را گم کرده ام
انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی
پس بگو چرا نمیکنی از من یادی
من برایت شده ام لحظه ای،گهگاهی
فکر نمیکنم از دوری ام آرامی
در حسرت منی و پریشانی
تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ،
قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم.
تو را گم کرده ام و پیدایت میکنم،اگر تو را دیدم به اندازه تمام عمرم نگاهت میکنم

گاهی...

گاهی خدا برای حفاظت از شما کسی را از زندگیتان حذف می کند.

اصرار به برگشتنش نکنید

ببين...

ببین غمگین،

ببین دلتنگ دیدارم...

ببین خوابم نمی آید، بیدارم...

نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:

تورا بیش از همه کس دوست میدارم

دریا

به پیش چشم من تا چشم یاری میکند ، دریاست 

چراغ ساحل آسودگیها در افق پیداست

در این ساحل که من افتاده ام خاموش 

غمم دریاست ، دلم تنهاست 

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست ! 

خروش موج با من میکند نجوا : 

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت.... 

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ....

مرا آن دل که بر دریا زنم نیست 

ز پا این بند خونین برکنم نیست 

امید آن که جان خسته ام را 

به آن نادیده ساحل افکنم نیست

نفس....

نفس نمی توان بزنم...نفس!!

سنگینی نگاهت روی سینه ام نشسته است و من بدون نفس...!!!

نفس نمانده برایم ، هیچ نفس!!!

دست از روی صورتم بردار...!

من زند ه ام...!!!

نفس می خواهم بزنم...نفس!!!

کجا؟...

کجایی ؟...

غربت چها که نمی کند...

شبی غمگین شبی بارانی و سرد

مرا در غربت فردا رها کرد

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

به من میگفت تنهایی غریب است

ببین با غربتش با من چها کرد

تمام هستی ام بود و ندانست

که در قلبم چه آشوبی به پا کرد

واو هرگز شکستم را نفهمید

اگر چه تا ته دنیا صدا کرد

عشقم همیشه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت ...

دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم

چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست

عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند

دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است

درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند

پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.

عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.

جرم

من به جرم با وفایی این چنین تنها شدم

چون ندارم همدمی بازیچه دلها شدم

 

زندگی

ماه من

نشسته ام بر لب پرتگاه تنهایی

دره ژرف تنهایی چه عمیق است

ماه با من است در این تنهایی

هر دو نظر داریم به انتهایی تنهایی

سکوت تنهایی  یه دل شکسته عاشق

چه دیدنی است ز نور مهتاب تنهایی

ستاره ها هم سو سو میزنند در عالم تنهایی

باران اشک سرازیر است در میان تنهایی

چشما قصه گوی وجود تنهایی 

فقط با تو کامل میشوم در دنیایی تنهایی

آن وقت بی معنی می شود کلمه تنهایی

خندان میشویم من و تو در دنیایی عاشقی

نازنین آمد و رفت :(

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمكده بالا زد و رفت
كنج تنهایی ما را به خیالی خوش كرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شكیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه كارش می خورد
كه چو برق آمد و در خشك و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نكرد
چه دلی داشت خدایا كه به دریا زد و رفت
بود آیا كه ز دیوانه ی خود یاد كند
آن كه زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت كه دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

مناجات

دلم جواب بلی می دهد صلای تو را
صلا بزن که به جان می خرم بلای تو را

به زلف گو که ازل تا ابد کشاکش تست
نه ابتدای تو دیدم نه انتهای تو را

کشم جفای تو تا عمر باشدم ، هر چند
وفا نمی کند این عمرها وفای تو را

بجاست کز غم دل رنجه باشم و دلتنگ
مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را

تو از دریچه ی دل می روی و می آیی
ولی نمی شنود کس صدای پای تو را

غبار فقر و فنا توتیای چشمم کن
که خضر راه شوم چشمه ی بقای تو را

خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقی روح
که داده با دل من وعده ی لقای تو را

هوای سیر گل و ساز بلبلم دادی
که بنگرم به گل و سر کنم ثنای تو را

به آب و آینه ام ناز می کند صورت
کو صوفیانه به خود بسته ام صفای تو را

به دامن تر خود طعنه می زنم زاهد
بیا که برنخورد گوشه ی قبای تو را

ز جور خلق به پیش تو آورم شکوه
بگو که با که برم شرح ماجرای تو را

ز آه من به هلال تو هاله می خواهند
به در نمی کند از سر دلم هوای تو را

شبانیم هوس است و طواف کعبه ی طور
مگر به گوش دلی بشنوم صدای تو را

به جبر گر همه عالم رضای من طلبند
من اختیا کنم ز آن میان رضای تو را

گرم شناگر دریای عشق نشناسند
چه غم ز شنعت بیگانه آشنای تو را

بر این مقرنس فیروزه تا ابد مسحور
ستاره ی سحری چشم سرمه سای تو را

به تار چنگ نواسنج من گره زده اند
فداست طره ی زلف گره گشای تو را

بر آستان خود این دلشکستگان دریاب
که آستین بفشاندند ماسوای تو را

دل شکسته ی من گفت شهریارا بس
که من به خانه ی خود یافتم خدای تو را

واژهای بارانی

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

ای حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست ....

از  ازل  پرتو  نور  تو  به  گیتی  جان داد         عاشقت  جان تو جان  را  به خدا آسان داد

تو   حسینی   و    گل    باغ    رسوللهی    چه کسی جز تو  به  اسلام چنین عنوان داد

جان  عالم   به   فدای   غم   تنهایی   تو        که  خدا سوختگان  را  ز  غمت درمان  داد

سوخت گر  ز  آتش بیداد همه بال و پرت       حق جزای تو به محشر، همه ی  رضوان داد

تا  زلال   کرمت   سیر  کند   تشنه   لبان        روز عاشور ، خدایت ، جگر   عطشان   داد

ای حسین ای که جهانی است گدای در تو   کی؟ کجا؟ جز تو به معشوق،تن عریان داد ؟

جز تو ای اسوه تقوی و شهامت چه کسی      اکبر و اصغر خود  را  به  خدا  قربان  داد ؟

جز تو ای ماه  فروزنده  به عالم چه کسی        با خلوص دل خود ، جان به ره جانان داد ؟

جز تو ای خون خداوند ،  حسین بن علی     چه کسی  پیکر خود  زیر سم  اسبان  داد ؟

جز  تو   ای   زاده   آزاده   زهرای  بتول        چه کسی هستی خود  را  به  ره قرآن داد ؟

جز تو ای  زاده  پیغمبر  خاتم  چه  کسی       درس  جانبازی  ایثار   به   سربازان   داد ؟

جز تو ای قافله  سالار شهیدان  چه کسی   بانک هیهات ...  به دشمن ز بن دندان داد ؟

جز  تو  ای  فانی فی الله  به  میدان  جهاد  چه کسی بر سر نی ، سر ، به سر پیمان

داد ؟

 جز تو ای سرور خوبان دو عالم چه کسی        دخت  مظلومه  او  گوشه  ویران جان داد ؟

جز تو ای شمس  هدی ای پسر  شیر خدا   چه کسی درس شهامت به بشر اینسان

داد ؟

خوش به حال تو به فردای قیامت ( صدیق )

که  خدا  اسم  تو  در  جمع  عزاداران  داد

دلتنگی

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم