به حُکم چشمهایت می نویسم نامه ای دیگر...


به حُکم چشمهایت می نویسم نامه ای دیگر

دلم را درمیان نامه می پیچم پریشان تر

پس ازنام قشنگت، می نویسم سطر اول را

قفس، آتش، پرنده، یک گلو آوازو خاکستر

میان برگ ماه، درانتهای نامه می پیچم

برای دستهایت چوری و یک حلقه انگشتر

دلم را درمیان نامه ام پچیده می یابی

کنار نامه های دیگرت ، هرروز پشت در

درآن خلوت که از ابرخیالت ماه می تابد

تورا با سطرسطر نامه هایم میکشم دربر

میان برگ ماه پیچیده تقدیم تو میدارم

دوگلدان،شمعدانی، قالی و یک دسته نیلوفر

ولی حس می کنم یک روز درغُربت دل عاشق

دورازچشم تو می میرد کنار نامه ای آخر

تنهایی

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم


تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست


تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم


تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست


تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس

اشک هایم را نمیبیند


اما از روزی که با تو آشنا شدم


از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است


از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند


از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام


از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کرده ام


از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است


از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم


از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک

کردن اشک هایم کم میاورم


از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است


از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد


از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد


از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم.


از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند.


از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام


همیشه… همه جا… در هر حال… حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو

باشم

و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم. پس تنهایم نگذار…


چرا گریه کنم

چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.

چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.

چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.

چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.

چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.

چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است……

چه شبهایی با رویای تو خوابیدم

چه شبهایی با رویای تو خوابیدم

                                                    نفهمیدی

           چه شبهایی که اسم تو رو لبهام بود

                                                   نمیشنیدی

         چه شبهایی که اشکامو به تنهایی نشون دادم

 

        از عمق فاصله آروم واسه تو دست تکون دادم

 

          چه شبهایی با شب گردی

                      شبو تا صبح می بردم

              نبودی ماه جون می داد

                                         نبودی بی تو میمردم

             چه شبهایی دعا کردم یه کم

                 این فاصله کم شه

 

              یه بار دیگه نگاه من تو رویاهات مجسم شه

 

 

     توی این خونه یخ می بست تن سرد سکوت من

 

          چه قدر جای تو خالی بود

                      چه شبهای بدی بودن

    

    گذشتن    عمرو بردن

                             حالا من موندم و  حسرت

 

           چه قدر بی رحمه این دنیا

 

               به این تقدیر بد لعنت...............

بی قرار توام

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

شعر از آقای فاضل نظری

دستانم

دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم
قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم
چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست
عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند
دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است
درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند
پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.
عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.

تنها

دیر گاهیست كه تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است كه اسیر شب یلدا شده ام من كه بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام كاش چشمان مرا خاك كنید تا نبینم كه چه تنها شده ام....

قبول نیست

قبول نیست !

این بارتو چشم بگذار من فراموشت می کنم

فقط تا صد بشمار، ...

آهسته آهسته

راستی ....

من بازی را خوب نمی دانم

خودم را باید پنهان کنم یا گذشته را ؟

تورافراموش کنم یا خاطره را ؟

........... این بازی کی تمام می شود؟؟؟ ..............

در انتظار

در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمیاید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی اید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ‚ درد سکت زیبایی
سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت


روزگار

روزگــــــار ؛

نبودنت را برایم دیکتـــه می کند ...

و نمره ی من باز می شود صفـــــــــــر ...

هَنـــــــوز ...

نبودنت را یاد نگرفته ام !!!.