دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

فرشته زمینی

  

دیروز روی آتش راه میرفتی 

امروز روی آب. 

تعجبی ندارد که فردا 

همراه با پرندگان آسمان ها را تسخیر کنی 

فرشته زمینی!!! 

 

 

 

باور کن عین٬ شین و قاف 

جدا از هم که باشند 

هیچ خاصیتی ندارند! 

اما در کنار هم٬ معجزه می آفرینند. 

درست مثل من و تو!!!  

 

 

 

 چگونه اینجا را ترک کنم و 

به دنبال سرنوشتم بگردم؟! 

وقتی که در گوشه گوشه این شهر 

با تو خاطره دارم؟!! 

 

 

 میان بندگانت 

هرچه دیدم 

هوسها جانشین عاشقی بود 

به دستان دروغین محبت 

گلی دیدم 

شبیه رازقی بود. 

 

  

هنوز قلبم شکل نگرفته بود 

که عاشقت شدم! 

پس از من نخواه 

که این عشق ازلی را فراموش کنم! 

 

 

محبت

  

 

عمر من چون گذرد، مهر تو آغاز شود

گل مریم چو رسد فصل خزان، باز شود 

  

 

 

هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی

که بداند غم دلتنگی و تنهایی ما

   

 

عجبست با وجودت که وجود من بماند

تو بگفتن اندرآئی و مرا سخن نماند

 

  

 

محبت شیشه ای است شفاف و نازک،

شیشه ها را غبارآلود نکنیم و

آنها را نشکنیم.

 

  

 

خوش به حال آسمون

 

 

 

دست از سر من بردار، کنار تو نمیمونم

یه روز میگفتم عاشقم، اما دیگه نمیتونم

تقصیر هیچکس دیگه نیست، قصه ی ما تموم شده

حیف همه خاطره ها، به پای کی حروم شده

دروغ میگفتی که، برم٫ از بی کسی دق میکنی

اشکاتو باور ندارم، بی خودی هق هق میکنی

یادم میفته لحظه ای که دست تو٫ رو شد برام

قسم میخوردی پیش من٫ که جز تو عشقی نمیخوام

دست خودم نیست که دیگه هیچکس رو باور ندارم

این چیزا تقصیر توئه تلافیشو در میارم. 

تلافیشم اینه عزیز: کاری به کارت ندارم...

 

 

 

 خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره و هر وقت بخواد بباره، بی بهونه می باره و به کسی توجه نمیکنه... از کسی خجالت نمیکشه... جلوی همه می باره... مهم نیست مردم در موردش چی فکر میکنن... همینطور می باره... می باره و می باره و... انقدر می باره تا آبی بشه، آفتابی بشه...!!!

کاش...

کاش میشد مثل آسمون بود...

کاش میشد وقتی دلت گرفت بی توجه به حرفای مردم انقدر بباری تا بالاخره آفتابی بشی...

بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده...