دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

خیلی عزیزی واسه من

 

 

چشم من نگاه نکن دوباره گریه ات می گیره

ساده بگم که عشق من باید توی قلبت بمیره

فاصله بین من و تو از اینجا تا آسمونهاست

خیلی عزیزی واسه من اما زمونه بیوفاست

برایه این در به دری تو بهترین گواهمی

دروغ نگو که میدونم همیشه چشم به راهمی

قسم نخور که روزگار به کام ما دو تا نبود

به هر کی عاشقه بگو غم که یکی دوتا نبود

بگو تا وقتی زنده ام نگاه تو سهم منه

هر جای دنیا که باشی دلم واست پر میزنه.

 

همه ی آدم ها یک بار می میرند.

ولی من دو بار می میرم :

یک بار موقعی که تو را از دست بدهم

و بار دیگر موقعی که عمرم تمام بشود.

مرا ببخش

  

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا
 
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
 
رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
 
از بستر وصال به آغوش سر هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم. 

تنها بهانه زندگیم

 

ای تو تنها بهانه زندگیم  

نیستی که ببینی چگونه بی تو تنها در غروب دلنواز کوچه باغ عاشقی قدم میزنم و شب بی تو غم آلود است...

نیستی که ببینی  بر سر قرار پا به پای آن درخت چنار پیر شدم و ابرهای عاشق چشمم در نبود تو بارانی است...

نیستی که ببینی گلزار دلم مدتهاست که بیابان شده است و عطشناک عشق توست

و نیستی که ببینی لعل لبانم بی تو پای آن درخت چنار عشق را به همراه خود به خوابگاه ابدی میبرد...

ولی این را بدان شاخه گل رز تو هنوز در دلم سرخ است.

 

 

 

بی تو

 

 

مرگ را حس میکنم و افسوس که نیستی تا باز مرا در آغوش بکشی و با دستان پر مهرت نوازشم کنی، افسوس که نیستی تا با تو از یاد ببرم گریستن را، تا آخرین دم دوستت خواهم داشت.  

 

 

 

بادگیسوی مرا خواهد ربود
درهجوم خلوت یک روزسرد!

بی تومیمیرم میان اشکها
درغم بیهودگی از سوز درد
بی تو بغضی سرد روحم را گرفت
خنده هایم در حریر درد م
ُرد
قلب ویران مرا دست غمت
در شبی خاکستری تا مرگ بُرد
یادگار روزهای شاد من
لحظه ای آغوش بر یادم گشا
بی صدا دور از نگاه غصه ها
باز بر خیل خیال من بیا
.

 

پدر

 

چقدر دلم برای لبخند شیرینت تنگ شده،

         لبخندی که حالا فقط از درون قاب میتوانم تماشایش کنم؛

                                               پدر

 

 

یک زمان در خواب غفلت بودم، در کنار من پدر بی تاب بود، وقتی از خواب گران برخاستم، ناگهان دیدم پدر در خواب بود.

 

 

 

گلدانها بعد از تو پریشان شده اند،

محتاج نم و شبنم و باران شده اند،

از وقتی که به آسمان کوچیدی،

گلها همه آفتاب گردان شده اند.

پدر

 

 

 

بابایی

   خیلی وقته که رفتی اما تو این روزا دستات رو می بوسم و به عکس خیالیت میگم:

           روزت مبارک

 

 

 

شاعر دنیا من اگه بودم                   آغاز شعرم با کلام پدر بود

تشنه تو صحرا من اگه بودم                آب حیاتم توی دست پدر بود

وای اگه گندم پوست تنم بود

اونکه با دستاش منو می کاشت پدرم بود

ریشه ام رو تو خاک اگه میگذاشت پدرم بود

پدر جونه، پدر روحه، پدر دین و ایمونه

                                        پدر نوره، پدر امید، پدر عشقه که می مونه.

 

 

روز پدر مبارک