دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

وسعت دوست داشتن

 

 

 

وسعت دوست داشتن را اندازه نگیر... زیادش هم کم است...

تنها با آن سیراب شو... رشد کن... شکل بگیر... و کامل شو...

خودِ دوست داشتن مهم است... نه زمانش... نه پایداری اش... نه مالکیتش... و نه حد و حدودش...

سرت را بالا کن... نگاه کن... دوست داشتن خدا را ببین...

یاد بگیر که دوست داشتنت را کادو پیچ نکنی...

   

بی معنی

 

 

 تمام معادلات ریاضی 

 

بی معنی میشود 

 

وقتی 

 

یک روز نبودن تو 

 

بیشتر است 

 

از صد سال بودنت!

 

  

زندگی

 

شب آرامی بود 

 

میروم در ایوان تا بپرسم از خود 

 

زندگی یعنی چه؟  

 

مادرم سینی چایی در دست 

 

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من 

 

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا 

 

لب پاشویه نشست 

 

پدرم دفتر شعری آورد تکیه بر پشتی داد 

 

شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین؛ با خودم میگفتم 

 

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاری ست 

 

زندگی، فاصله ی آمدن و رفتن ماست 

 

رود دنیا جاری ست 

 

زندگی، آبتنی کردن در این رود است 

 

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم 

 

دست ما در کف این رود به دنبال چه میگردد؟ 

 

هیچ!!! 

 

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند 

 

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری 

 

شعله ی گرمی امید تو را، خواهد کشت 

 

زندگی، در همین اکنون است 

 

زندگی، شوق رسیدن به همان 

 

فردایی است، که نخواهد آمد 

 

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی 

 

ظرف امروز، پر از بودن توست 

 

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی 

 

آخرین فرصت همراهی با امید است 

 

زندگی، یاد غریبی است که در سینه ی خاک 

 

به جا می ماند 

 

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه ی برگ 

 

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود 

 

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر 

 

زندگی، باور دریاست در اندیشه ی ماهی، در تُنگ 

 

زندگی، ترجمه ی روشن خاک است، در آیینه ی عشق 

 

زندگی، فهم نفهمیدن هاست 

 

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود 

 

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست 

 

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست 

 

فرصت بازی این پنجره را دریابیم 

 

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم 

 

پرده از ساحت دل برگیریم 

 

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم 

 

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است 

 

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست 

 

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند 

 

چای مادر، که مرا گرم نمود 

 

نان خواهر، که به ماهی ها داد 

 

زندگی، شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم 

 

زندگی، زمزمه ی پاک حیات است، میان دو سکوت 

 

زندگی، خاطره ی آمدن و رفتن ماست 

 

لحظه ی آمدن و رفتن ما، تنهایی است 

 

من دلم میخواهد 

 

قدر این خاطره را دریابیم... 

 

شعر از: سهراب سپهری