دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

من بی تو

 

 

درمانده از این دنیا

من بی تو و تو تنها

تو گم شده ی صحرا

من تشنه ی گشتن ها

من خسته ی رفتن ها

تو قفل همه درها

من ریشه ی این خاکم

تا لحظه ی چیدن ها

بوئیدن و بگذشتن از باغ اقاقی ها

از اشک گل لاله

پیوستن دریاها

من لحظه ی دیدارم

تو وقت گذشتن ها

من ناله ی گفتن ها

در ساکت چشمانت

فریاد شکستن ها

من زائر درگاهم

تو عضو رسیدن ها.

 

بهار

  

بهار بهانه است؛ بهانه‌ی نو شدن، شروع دوباره و با خود آشتی کردن. 

 

بهار نشانه است؛ نشانه‌ی زندگی کردن، نشانه‌ی جوانه زدن و رشد کردن. 

 

بهار خود ما هستیم. فصلی که خداوند در دل هر کسی آفریده است.

 

ما خدا را داریم

 

تو که در باور مهتابی 


عشق رنگ دریا داری 


فکر امروزت باش 


به کجا می نگری؟ 


زندگی ثانیه ای است 


وسعت ثانیه را می فهمی؟ 


می شود مثل نسیم بال در بال پرستو 


بوسه بر قلب شقایق بزنیم 


هیچکس تنها نیست 


ما خدا را داریم.