دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

نوروز پیشاپیش مبارک

 

  

وقتی طنین یا مقلب القلوب دلت را لرزاند٬ وقتی آوای خوش یا مدبر اللیل را زمزمه کردی و یاد یا محول الحول دگرگونت کرد٬ برای ما هم بخواه از آن بخشنده بی همتا حول حالنا الی احسن الحال. 

 

سال نو را پیشاپیش برای دوستان و هموطنان تبریک عرض میکنم. 

 

دلم گرم خداوندیست٬ که با دستان من گندم برای یاکریم خانه میریزد! چه بخشنده خدای عاشقی دارم! که میخواند مرا با آنکه میداند گنهکارم! دلم گرم است٬ میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم... 

برایت من خدا را آرزو دارم.

 

  

 

رمز عاشقی

 

 

تو آیا عاشقی کردی٬ بفهمی عشق یعنی چه؟ 

 

تو آیا با شقایق بوده ای گاهی؟ 

 

نشستی پای اشک شمع گریان تا سحر یک شب؟ 

 

تو آیا قاصدکهای رها را دیده ای هرگز٬ 

 

که از شرم نبود شاد پیغامی٬ 

 

میان گوچه ها سرگشته می چرخند؟ 

 

نپرسیدی چرا وقتی که یاسی٬ عطر خود تقدیم باغی میکند 

 

چیزی نمیخواهد؟ 

 

و چشمان تو آیا سوره ای از این کتاب هستی زیبا٬ 

 

تلاوت کرده با تدبیر؟ 

 

تو از خورشید پرسیدی٬ چرا 

 

بی منت و با مهر می تابد؟ 

 

تو رمز عاشقی٬ از بال پروانه٬ میان شعله های شمع٬ پرسیدی؟ 

 

تو آیا در شبی٬ با کرم شب تابی سخن گفتی 

 

از او پرسیده ای راز هدایت٬ در شبی تاریک؟ 

 

تو آیا٬ یاکریمی دیده ای در آشیان٬ بی عشق بنشیند؟ 

 

تو ماه آسمان را دیده ای٬ رخ از نگاه عاشقان نیمه شب ها بربتاباند؟ 

 

نپرسیدی چرا گاهی٬ دلت تنگ دل تنگی نمیگردد؟ 

 

چرا دستت سراغ دست همراهی نمیگیرد؟ 

 

تو آیا دیده ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟ 

 

و گلبرگ گلی٬ عطر خودش٬ پنهان کند٬ از ساحت باغی؟ 

 

تو آیا خوانده ای با بلبلان٬ آواز آزادی؟ 

 

و سرخی شقتیق دیده ای٬ کو همنشینی میکند با سبزی یک برگ؟ 

 

تو آیا هیچ می دانی٬ 

 

اگر عاشق نباشی٬ مرده ای در خویش؟ 

 

تو آیا معنی چشمان خیس و لب فرو بستن٬ نمی دانی؟ 

 

نمی دانی که گاهی٬ شانه ای٬ دستی٬ کلامی را نمی یابی 

 

و لیکن سینه ات لبریز از عشق است 

 

شبی در کهکشان راه شیری٬ دب اکبر را صدا کردی؟ 

 

تو پرسیدی شبی٬ احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟ 

 

جواب چشمک یک از هزاران اختر در آسمان را٬ داده ای آیا؟ 

 

تو آوازی برای مریمی خواندی 

 

و پرسیدی تو حال غنچه تب دار سنبل را؟ 

 

خیالت پر کشیده٬ پشت پرچین حصار بسته باغی؟ 

 

ببینم٬ با محبت٬ مهر٬ زیبایی٬ 

 

تو آیا جمله می سازی؟ 

 

لب پاشویه پرسیدی٬ 

 

تو حال ماهی دریاسرشت حوض آیین را؟ 

 

نفهمیدی چرا دل بست فالگیری میشوی با ذوق 

 

که فردا میرسد پیغام شادی! 

 

یک نفر با اسب می آید! 

 

و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد! 

 

کلاغی را٬ به خانه رهنمون گشتی؟ 

 

تو فهمیدی چرا همسایه ات دیگر نمی خندد؟ 

 

چرا گلدان پشت پنجره٬ خشکیده از بی آبی احساس؟ 

 

نفهمیدی چرا آیینه هم اخم نشسته بر جبین مردمان را برنمی تابد؟ 

 

نپرسیدی خدا را٬ در کدامین پیچ٬ ره گم کرده ای آیا؟ 

 

جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد٬ ای آیینه دیوار؟ 

 

ز خود پرسیده ام در تو 

 

که عاشق بوده ام آیا؟ 

 

جوابش را تو هم٬ البته می دانی 

 

سکوت مانده بر لب را 

 

تو هم ای من 

 

به گوش بسته می خوانی