دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

 

  

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت

تحمل گفتی و من هم که کردم سالهاام

چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت

تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من

به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت

امید خسته ام تا چند گیرد با اَجل کُشتی

بمیرم یا بمانم، پادشاها چیست فرمانت؟

شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل

میان گریه میگفتم که: کو ای ملک، سلطانت؟

چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو

به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت

دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست

امان ای سنگ دل از درد واندوه فراوانت. 

 

 

نظرات 52 + ارسال نظر
سحر سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 03:02 ب.ظ http://www.dardodelhayeman.blogfa.com

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد ...!

دانیال سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 03:44 ق.ظ http://www.ce3.blagfa.com

سلام از وبت خیلی خوشم اومد عالی بود سری بما بزنی بد نیستا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد